پارک
سلام پسرکم
امروز غروب که خاله سمیرا از دانشگاه اومد قرار گذاشتیم که بعد افطار بریم پارک نوشیروانی بابل
بعد خوردن افطار دایی جون و پدرجون رفتن مسجد و ماهم با بابایی رفتیم پارک البته مادرجون نیومد
هنوز نرسیده بودیم پارک که شما خوابیدی وقتی رسیدیم هرکاری کردیم بیدار نشدی حتی با اونهمه سر و صدایی که بود
ما هم یه کوچولو قدم زدیم و برگشتیم خونه
خاله سمیرا یه کوچولو غصه شد
همش میگفت مانی چرا خوابید؟
گفتم از بس شیطنت کردی خسته شدی جوجه من
خوب بخوابی نازنینم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی