به نام خدا سلام جان شیرین پسرکم رو زعید فطر صبح رو خونه مادرجون اینا بودیم و برا ناهار هم رفتیم خونه مادربزرگت که عموهات و عمه جونت هم بودن اونجا شما مشغول بازی با پسر عمه و پسر عموت شدی کلی با هم بازی کردین البته تو بیشتر با پسر عمه ات بازی میکردی تا پسر عموت ناهار که خوردیم بعد شستن ظرفا رفتیم خوابیدیم و بعد هم غروب با بابایی رفتیم بازار عید فطر تو بابلسر البته بارون هم نم نم میومد اما هوا سرد نبود اینم بگم عمه و زن عمو و مادربزرگت هم باهامون اومدن شما خیلی پسر خوبی بودی و برای چیزی لج نمیکردی برعکس پسر عمه و پسر عموت خلاصه برا عیدی برای شما من بابایی یه بلوز خوشگل و با یه ماشین کوچولو خریدیم شما همش دوست داشتی از ب...