مانیمانی، تا این لحظه: 12 سال و 18 روز سن داره

نبض زندگی ما

دندونک هفتم

سلام جوجه طلا سلام شاهزاده من پسرکم امروز دندون هفتم شما هم نیش زد الهی دردت به جونم تو این چند روز البته شبها خیلی اذیت شدی و همش تو خواب بی قراری میکردی  فدای چشای سیاهت بشم عزیزکم    دندون هفتم مبارکت  ...
3 مرداد 1392

شیطونک من

به نام خدا سلام نفسم هر وقت میریم خونه مادر جون شما عاشق اینی که بری تو اتاق دایی جون و اونم بزارت رو میز تحریرش و شما با خودکار های دایی جون بازی کنی  اینم شاهد فکر کنم خیلی زود بری دانشگاه جوجو   ...
3 مرداد 1392

پسرک و کار جدیدش

به نام خدا جوجه من میشه لطف کنی و به مامانی بفرمایی که این کار رو از کجا؟از کی؟وچه جوری یاد گرفتی؟ چون ما به دلیل دوری از فامیلها نه مهمون زیاد داریم و نه مهمون برامون میاد  اما شما یه مدت یاد گرفتی هرچی که برات تو کاسه میریزم سر میکشی هر چی که باشه برشتوک یا ماست یا آبگوشت هر چی اونوقت صورتت میشه ماست و دماغت و موهای جلو صورتت تازه بعدشم کلی ذوق میکنی و منم که حرص میخورم و باباییت هم میخنده مشاهده شیرینکاری پسرک با کاسه آبگوشت ...
1 مرداد 1392