مانیمانی، تا این لحظه: 12 سال و 13 روز سن داره

نبض زندگی ما

آخر هفته2

به نام خدا شما بادیدن پسر عمه ها کلی ذوق کردی و حتی نمیزاشتی لباست رو عوض کنم و همش میخواستی بازی کنی با کلی دوئین  دنبالت لباست رو عوض کردم و رفتی مشغول بازی با مهرزاد و مهرشاد شدی و همش به مهرشاد میگفتی داداش راستش مهرزاد 3ماه ازت بزرگتره اما نمیدونم چرا وقتی چیزی رو ازش میگیری جیغ میزنه و تو هم بغض میکنی و وسیله رو میدی بهش و فقط نگاهش میکنی و بعد میری با یه اسباب بازی دیگه بازی میکنی قربونت برم شام که خوردیم بازم شما مشغول بازی شدی تا اینکه ساعت 12 شب با هزار کلک خوابوندمت صبح جمعه که بیدار شدیم بعد خوردن صبحونه رفتیم بازار محلی جویبار خیلی گرم بود اون چند روز همش بارون میومد و خنک بود اما جمعه یهویی ...
5 شهريور 1392

آخر هفته

به نام خدا سلام پسرکم ما آخر این هفته رو با هم رفتیم شمال و باید بگم مامانی هم وقتی رفتیم مغازه گوشیش رو گم کرد  تو عاشق گوشیم بودی چون توش پر آهنگهای مورد علاقه تو بود خلاصه غروب چهارشنبه رفتیم شمال و منم کلی اعصابم به هم ریخته بود به خاطر گم شدن گوشیم چون از جاده فیروزکوه رفتیم شام رو تو دماوند و تو رستوران سفیر خوردیم وقتی تو تو دل من بودی برا اولین بار رفتیم سفیر بعد هم اولین رستورانی بود که بعد به دنیا اومدنت بردیمت آخه تو راه شماله خوب تقریبا 12 شب رسیدیم شمال و شما خواب بودی اما به محض اینکه از صندلی ماشین بازت کردم و بغلت کردم چشمات رو باز کردی با دیدن در خونه مادر جون اینا گفتی:دایی و خواب ...
5 شهريور 1392

لغت نامه مانی

به نام خدا سلام شیرینم این روزها خیلی خیلی شیطون شدی و باید بارها صدات کنم تا جوابم رو بدی خیلی کلمات رو یاد گرفتی اما تا نخوای نمیگی نتون:نکن آمپو:شامپو اوس:سس سیز: سیب تهوم شد:تموم شد ایا:بیا اوجه:گوجه اگور:انگور و کلمات دیگه ای که الان ذهنم یاری نمیکنه بگم باید از همشون یاداشت بردارم تا برات بنویسمشون اینجا بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس جان شیرینم ...
5 شهريور 1392

دهمین دندونک

به نام خدا سلام شاهزاده من شما امروز دندون دهمتون هم نیش زد و یه مروارید به مروارید های دیگه ات اضافه شد عزیزم دندون دهمت مبارررررررررررررررررررررررررررررک باشه عاشقتم ...
5 شهريور 1392

خونه جدید

به نام خدا سلام قند عسلم چند روزه من و شما و بابایی دارشتیم دنبال خونه میگشتیم راستش فکرش رو نمیکردیم که انقد خونه ها یهویی گرون بشه اما خوب چه میشه کرد فدات شم بالاخره دیروز موفق شدیم و یه خونه خوب پیدا کردیم البته به بزرگی خونه ای که فعلا توشیم نیست ولی خوب و قشنگه من که ازش خوشم اومد عزیزم دل کندن از این خونه و رفتن برام خیلی سخته چون شما خیلی از اولین کارهات رو اینجا انجام دادی مثل اولین ملقت،اولین چهاردست وپا رفتنت،اولین بوسه ای که به من دادی،اولین قدمهات،اولین مامان گفتنت و................ دلم خیلی گرفته و نمیدونم چرا انگار یه چیزی به دلم چنگ میزنه نازنین پسرم خیلی دوستتت داررررررررررررررررررررم ...
30 مرداد 1392